ای رستخیز ناگهان وی رحمت بیمنتها |
|
ای آتشی افروخته در بیشه اندیشهها |
امروز خندان آمدی مفتاح زندان آمدی |
|
بر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خدا |
خورشید را حاجب تویی اومید را واجب تویی |
|
مطلب تویی طالب تویی هم منتها هم مبتدا |
در سینهها برخاسته اندیشه را آراسته |
|
هم خویش حاجت خواسته هم خویشتن کرده روا |
ای روح بخش بیبدل وی لذت علم و عمل |
|
باقی بهانهست و دغل کاین علت آمد وان دوا |
ما زان دغل کژبین شده با بیگنه در کین شده |
|
گه مست حورالعین شده گه مست نان و شوربا |
این سکر بین هل عقل را وین نقل بین هل نقل را |
|
کز بهر نان و بقل را چندین نشاید ماجرا |
تدبیر صدرنگ افکنی بر روم و بر زنگ افکنی |
|
و اندر میان جنگ افکنی فی اصطناع لا یری |
میمال پنهان گوش جان مینه بهانه بر کسان |
|
جان رب خلصنی زنان والله که لاغست ای کیا |
خامش که بس مستعجلم رفتم سوی پای علم |
|
کاغذ بنه بشکن قلم ساقی درآمد الصلا |